بنده خدا
فکر کنم از من خوشش نمیاد یعنی اینو بعد ۲ سال متوجه شدم چون قبلا (یعنی این دوسال )هروقت باهاش کار داشتم باید چند بار میگفتم یا یک نظری میدادم اصلا براش مهم نبود ولی من خودم رو قانع میکردم ک سرشون شلوغ هست وبا همین جمله آروم میشدم وگرنه دوسال پیش هم این به ذهنم رسید ک خوشش از من نمیاد حال نمیکنه باهام خودم رو گول میزدم (وقتی با یه نفر دو نفر از بچه ها دوره ای جایی میرفتیم برا اونا زنگ میزد برا من فقط زنگ نمیزد ) تا اینکه اواخر آبان ماه حوزه برد شلمچه من طبق معمول متاسفانه طلبیده نشدم ولی این بنده خدا با ۲۵ نفر از بچه ها به شلمچه رفتن من هم یک روز بود ک رفته بودن من اومدم زنگ بنده خدازدم تا بهشون زیارت قبول بگم و جویای احوالشون بشم ک باز گوشی برنداشتن منم باز گفتم حتما کار داره ۲ بار دیگه تا روز پنجم ک میخواستن بیان زنگ زدم و باز گوشی برنداشتن به یکی از بچه زنگ زدم و با کلشون صحبت کردم و گفتم گوشی بدین خانم….(بنده خدا )و باز گوشی از دست بچه نگرفت وقتی متوجه شد من هستم🤷♀️ووقتی از شلمچه برگشتن من رفتم پیشش و سلام کردم و زیارت قبول ولی حتی سرش رو بالا نگرفت و همینطور ک سرش پایین بود و آب جوش با عسل میخورد و گوشیش دستش بود جواب داد بهش گفتم استاد وقت داری گفت نه ظهر بیا چون یه مسئله پیش اومده بود میخواستم مطرح کنم براشون منم سریع رفتم سر صبحگاه و توجه نکردم ولی ظهر یه مشکل برام پیش اومد رفتم بیرون نتونستم صحبت کنم فردا ظهرش رفتم باز گفت نه دارم مطالعه میکنم برامیخوام برم دانشگاه (خب آخه دانشجو ها مسائلشان از ما طلبه بیشتر اهمیت دارن بیشتر براش مهم بود ک ایجور گفت ) ببینید من این بنده خدا رو خیلی دوسش داشتم و فکر میکردم اونم همینطور هست (دوست داشتنمون یه طرفه بود😁)واقعا صحبت هایی ک میکرد حرف هایی ک میزد روم تاثیر داشت و تمام تلاشم رو میکردم ک رعایت کنم بعضی حرفاشون باعث شد من رشد کنم و رعایت ولی ایجور اخلاقی هم نسبت ب من داشت واقعا تحقیر میشدم وقتی ایجور کم محلم میکرد و به در خواست هام بی توجه بود داشتم واقعا اذیت میشدم اگر همون دو سال پیش ب این نتیجه رسیده بودم شاید ب قول معروف هزمش برام خیلی راحت تر بود 🤷♀️کلا با من حال نمیکنه🤷♀️
آخه اگر دبیرستانم بود ازش توقعی بود ک چنین رفتار هایی بکنه ولی این بنده خدا داخل حوزه علمیه اونم به اسم فاطمه الزهرا (س)نباید ایجور با طلبه ها برخورد کنه بینشون فرق بزاره ک زده بشه طلبه ولی من بخاطر مسئول های حوزه نیومده ام اومدم حوزه چون خونه حضرت زهرا بود و توسل کردم به حضرت زهرا ک فقط از لحاظ اخلاقی و معنوی ترقی پیدا کنم و خداروشکر اساتید درس اخلاق واقعا اساتید عالی هستند و من میمانم در خانه حضرت زهرا 🌱🦋می مانم.
…..
منم خیلی اولش ناراحت شدم تصمیم خودم رو گرفتم گفتم منم دیگه باهاش حرف نمیزنم حتی اون مسئله ک میخواستم بهش بگم گفتم میرم ب امام جمعه میگم هم اون مسئله هم رفتار مدیر با نامزدم ک مشورت کردن گفت صبر کن )❤️همراه همیشگی من )
و من به نصیحت همسر جانم گوش دادم و صبر کردم
آروم شدم الان و اومدم این موضوع رو بنویسم تا از ذهنم خاجی بشه تا خودخوری نکنم و آرامشم حفظ بشه امروز هم ک اومدم این ها رو یادداشت کردم با زبان روزه هستم .
الان تصمیمم این شد ک هر کس مسئول رفتار و صحبت های خودشه و من از این ب بعد قول به خودم دادم ناراحت نشم یعنی دیگه چیزی بهش نمیگم مسئله رو مطرح نمیکنم ک بخوام بی توجهی ایشون و تحقیر شدن خودم رو ببینم چون آرامشم از همه چی برام مهم تر هست احترام میزارم نمیگم نمیزارم ولی دیگه توقعی هم ندارم⛔️
1403/9/10
14:1