ban0o_313

  • خانه 

من و شیراز 

10 آذر 1403 توسط فاطمه بیژنی

پاییز بود روز ها گرم بود شبا یخبندان جایی نشسته بودم که آفتاب مستقیم رو صورتم بود پوشیه ای ک زده بودم مشکی بود خورشید رو قوی تر می‌کرد.نیم ساعت بود داشتیم میچرخیدیم  گوشیم هم دم ب دقع زنگ می‌خورد روده بزرگه هم داشت روده کوچیکه رو می‌خورد کلا همه چیی دست به دست هم داده بود برا عصبانیت من خیلی خودم رد کنترل میکردم.  یهو دیدم اتوبوس خط واحد وایساد خوشحال شدم گفتم رسیدم در همین موقع دیدم راننده داد میزنه پیاده بشین سوار خط ۹۴ بشین برین 😐رفتم پایین از راننده خط ۹۴ پرسیدم شما میرین دانشکده زرهی گفت نه اینجا خیابان زرهی هست 🫠اینجا بود ک خواستم کله همه رو بکنم 🗡گفت خیلی دور شدی از مسیر خودت حالا دوباره برگرد با خط ۹۱ برو پایانه نمازی اونجا با خط ۷۶ برو گفتم یاااا خداااا رفتم اونطرف خیابون منتظر خط ۹۱ موندم حدود ۳۰ دقیقه منتظر بودم 😶 اومد سوار شدم دوباره رفتم پایانه نمازی اونجا حدود رب ساعت منتظر بودم تا خط ۷۶ حرکت کنه ظهر بود دیگه همه میخواستن برسن خونه مخصوصا دانش آموز ها صندلی نداشتم و مجبور شدم بایستم دانش آموز ۶ای دختر سوار شدن هممون چسبیده بودیم بهم به آقای راننده گفتم میخوام برم دانشکده زرهی گفتن ک دروازه قرآن  باید پیاده بشی سوار خط ۷۴ بشی بری دانشکده زرهی 🫨 همش میپرسیدم نرسیدیم دروازه قرآن میگفت حالا می‌رسیم خبرت میدم بلاخره بعد از نیم ساعت رسیدم دروازه دیگه اونجا منتظر خط واحد ۷۴ موندم اومد سوارشدم و نیم ساعت 🤕بعد رسیدم دانشکده زرهی و پیاده شدم راستی خوبه متوجه شدم پیادهدشدم وگرنه داشت از دانشکده می‌گذشت  (راستی من با دانشکده کار نداشتم خواستم برم مسافر خونه ک بالای دانشکده بود )

و این بود یه روز پر تلاطم در شیراز 😂

  

مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

ban0o_313

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس